در تابستان 67 من در بند 6 زندان گوهردشت بودم. بعد ازقطع ملاقاتها و خاموشی تلویزیون بندها،
هیئت مرگ شامل اسماعيل شوشتری -علی مبشری -مصطفی پورمحمدی -حسينعلی نير ی ـ ابراھيم رئيسی- بوده است. دونفر از کابینه دولت موسوی (محمد محمدی ری شهری ــ علی فلاحیان ) از دستگاه قضایی و وزارت اطلاعات نیز در این تصمیم گیری نقش اساسی داشتند،
آنها با حکم خمینی جلاد، شروع به حلق آویز کردن زندانیان مجاهد نموده و بعد از یک ماه، نیروهای چپ و غیر مذهبی را در سن آنفی تیاتر شاه ساخته زندان گوهردشت، به دار آویحتند
بند ما آخرین بندی بود که به هیئت مرگ فراخوانده شد. ما از در و دیوار خبر مرگ را دریافت می کردیم ولی برای اکثریت افراد بند ما ، که کشتار سال 60 و همه فجایع رژیم اسلامی را با نخست وزیری "آقای موسوی" در این سالها تجربه کرده بود، بازهم نمی توانست فاجعه ای به این عظمت را واقعیت بداند
تریلر بزرگ حمل جنازه ها، که در آن تابستان بعد از بار زدن اجساد شرافت مندترین انسانهای سر زمین مان با عیب فنی روبرو شد و قادر به حرکت نبود موجب شد برای جلو گیری از بوی تعفن، تمام منطقه را سم پاشی کنند و بسیاری از ما که در انتطار مرگ بودیم از لای نرده های زندان شاهد آن بودیم ولی باز هم فکر می کردیم که دارند برای جبهه جنگ، مانور شیمیائی انجام می دهند
آن تعداد از زندانیان چپ و غیر مذهبی که به دار آویخته نشدند، در بند هشت جمع آوری شدند و همچنان در انتظار مرگ
آنجا بود که فرهاد در کنارم نشسته بود، گفتم : می شنوی شاملو در کنار ماست و
در نیست
راه نیست
شب نیست
ماه نیست
نه روز و
نه آفتاب
ما
بیرون زمان
ایستاده ایم
با دشنه ی تلخی
در گرده های مان
هیچ کس
با هیچ کس
سخنی نمی گوید
که خاموشی
به هزار زبان
در سخن است
در مرده گان، خویش
نظر می بندیم
با طرح خنده یی
و نوبت خود را انتظار می کشیم
بی هیچ
خنده یی
شاملو پانزده فروردین هزار سیصدپنجاه یک
توسط رفیق قاسم
No comments:
Post a Comment